جدول جو
جدول جو

معنی عسل چین - جستجوی لغت در جدول جو

عسل چین
(رَ دَ / دِ)
عسل چیننده. آنکه عسلهای ساخته شده را برمیدارد: خافه، جبۀ چرمین عسل چینان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی کلاه ساده از جنس پارچۀ نازک که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ لِ)
تیره ای از طایفۀ عکاشه و سلمی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج).
- دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه.
- ، انتخاب شدن در چیدن.
- ، انتخاب و گزیده شدن.
- دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف.
- ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن.
- ، انتخاب کردن. گزیدن
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عرقچین. عرق چیننده. آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند:
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم.
حافظ.
، نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین). کلاهی از جامۀ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیه. عراقیه. طاقیه. شب کلاه. کله پوش. نوعی کلاه بی لبه از پارچۀ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند:
زهی دولت زهی طالع زهی بخت
که شب پوش و عرقچین تو دارد.
عبید (از آنندراج).
منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر
که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی.
ملاطغرا (از آنندراج).
عرقچین نمی دوزد آن گلعذار
که شاخ گلش می فشاند به بار.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب.
نظام قاری.
ز بهر عرقچین واعظ از این پیش
شدندی برهنه سران جمله تائب.
نظام قاری.
صد عرقچین فدای طاقیه باد
هیچ از قالبش نیاید یاد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 55).
- امثال:
سر کچل وعرقچین !، نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا).
، قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رومال. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لِ لَ بَ)
نوعی از صمغ باشد که آن را مانند کندر بسوزانند، و بعربی میعۀ سائله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). عسل اللبنی. رجوع به عسل اللبنی شود
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است در چین و قدامه نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و ’شول و خمدان’ را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت ’سی بگمان -فو’ همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه شول ترکی، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه ترجمه چینی ’شاچو’، شنزار می باشد، ولی مجدداً این احتمال را پذیرفته است که شول تصحیفی در قرأت سولا = سوک -چو (سو-چو) باشد، برشنیدر گوید: شاچو بمعنی ’شهر شنها’ است که در سال 622 میلادی بنا شده بود، (از دایره المعارف اسلام)
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
دهی است از دهستان دیمچه بخش گنوند شهرستان شوشتر. دارای 170 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است. محصول آن غلات، سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان چهاردولی، بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 10 هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 214 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها تأمین می شود و محصول آن غلات، حبوب، کرچک و بادام است. اهالی به زراعت اشتغال دارند، و صنعت دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از نواحی لنگا در تنکابن. (سفرنامۀ مازندران و استرابادرابینو ص 6، 25، 105، 151 و 154 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
میوه ای که با دست چینند، با دست انتخاب کردن اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسل لبن
تصویر عسل لبن
ژد انگبین گونه ای ازدوی سوزاندنی و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
انتخاب، دست گزین، گزینش، گزیده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیرین بیان گیاهی با ریشه های قوی و عمیق که دارای مصرف دارویی
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه نازک پارچه ای، کلاه کوچک که بر سر و زیر شال گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
چین سوم پنبه و دیگر محصولات کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی